درآمدي بر استراتژي حيات ديني: تعادل و عقلانیت، راهبرد حيات طيبه در جهان - اقدس بکلو چكيده:
چنانچه تعادل را از زندگي حذف كنيم، وجودي براي هستي باقي نخواهد ماند «بالعدل قامت السموات و الارض »، كه عدل پايه و بنياني است كه قوام و استواري جهان به اوست. تعالي و ارتقاء جان آدمي به حيات طيبه الهي با ايجاد تعادل فردي در سایه عقلانیت و در بستر تعامل جمعي است. تعادلي در مبدا، در مسير و در مقصد.
تعادل و عقلانیت به عنوان اركان مهارت‌هاي زندگي انسان قرآني است. اسلام مابين نيازهاي جسماني و نيازهاي معنوي و همچنين مابين اين جهان و عالم آخرت تعادل و موازنه كاملي برقرار مي‌كند.با عمق بخشيدن به تعادل و عقلانیت، محور داوري در اختلاف آراء انسان‌ها ايجاد مي كنيم.
با ادامه تعلق روح به بدن سرپرستي و مديريت بدن يا به دست عقل است يا در اختيار شهوت و غضب كه در صورت اول بدن با حفظ تعادل طبيعي پيوسته با نشاط و سالم ميماند و در صورت دوم به ورطه افراط و زياده روي افتاده، سلامت خويش را از دست ميدهد.روح انسان نيز مانند بدن وي يا زنده سالم است كه با اثاره دفينه عقلي و فطري شكوفا ميشود «و يثيروا لهم دفائن العقول»  يا زنده مريض است يا مرده با اين تفاوت كه بدن واقعا ميميرد و خاك ميشود اما روح مرگ واقعي ندارد بلكه به دليل تجردش همواره باقي است.
شناخت حقيقت،‌درك سعادت، وصول به جميع كمالات و اطمينان از صحت و سقم دريافتها و برداشتها، ‌محصول، محصور و در گرو «سلوك جمعي مؤمنان»‌است.
توسعه اي كه در عدل است در هيچ طرح و برنامه ديگري نمي توان يافت . تعادل و عقلانیت موجب تمركز و ثبات شخصيت انسان مي‌شود و با فاصله منطقي با حوادث يا وقايع گريزناپذير عصر ارتباطات قدرت انتخاب و ميزان تصميم گيري آگاهانه در مقابل واكنش‌هاي غريزي انسان تقويت شده و تعادل و عقلانیت انسان‌ها نقطه مبنايي و مسير و مقصد حيات طيبه در جهان به شمار مي‌رود.

مقدمه
«اولين شرط موفقيت يك پيام, عقلى بودن, قدرت و نيرومندى محتواى آن است. يك پيام در درجه اول بايد منطقى باشد; يعنى با عقل و فكر بشر سازگار باشد; به گونه اى باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به سوى خودش بكشد. يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد, ولو احساسى باشد, براى مدت كمى ممكن است دوام پيدا بكند, ولى براى هميشه قابل دوام نيست. اين است كه قرآن كريم دائماً دم از تعقل و تفكر مى زند.»( مطهرى، 1365, ج1/197)
تعادل و عقلانیت به عنوان اركان مهارت‌هاي زندگي انسان قرآني است. اسلام مابين نيازهاي جسماني و نيازهاي معنوي و همچنين مابين اين جهان و عالم آخرت تعادل و موازنه كاملي برقرار مي‌كند.با عمق بخشيدن به تعادل و عقلانیت، محور داوري در اختلاف آراء انسان‌ها ايجاد مي كنيم.
در جامعه متعادل مي‌توان انتظار اصلاح و تقوا را داشت واين تقوا است كه انسان را به حيات طيبه مي‌رساند و اين انسان است كه بايد بخواهد و تلاش كند از نعمات الهي به طور شايسته استفاده كند تا در طريق معتدل و مستقيم قرار گيرد و زودتر به هدف نهايي (قرب الهي) برسد.
عدم تعادل كه در تمام زواياي زندگي بشر چه در مسائل فردي و اجتماعي و ... به وضوح خودنمايي مي‌كند، مسلماً به آتيه‌اي دردناك در زندگي همه انسان‌ها منجر خواهد گشت. افراط گرايي دنيايی كشورهاي به اصطلاح توسعه يافته و پيشرفته كه در زير سايه قدرت مداري از رمق و توان ملت‌هاي ناتوان مي‌كاهند و بر فقر و گرسنگي و زندگاني اسف بار آن‌ها مي‌افزايند تا از رهگذر آن حس فزون طلبي و اسراف كاري خويش را پيش از بيش ارضا كنند، قهراً كفه‌هاي تعادل و توازن زندگاني اقشار انساني را از ميان مي‌برد و اين عدم توازن، دو قطب رودررو را براي جامعه انساني به ارمغان آورده است كه بشر خاكي را به نابودي تهديد مي‌كند (بلوك غرب سرمايه داري و بلوك شرق). پس آن‌ها به كوشش‌هاي ناموزون نامتعادل دست مي‌زنند.يعني در دنياي معاصر، ملت‌هايي بر پهنه كره خاك قرار گرفته‌اند كه از فرط اشباع در تمتع و تعيش و رفاه بيش از حد، دست به خودكشي مي‌زنند و ملت‌هايي كه لحظه‌اي خوشي ورفاه مادي در سراسر زندگي آن‌ها ديده نمي‌شود و كمبودها و نارسايي‌هاي بيش از حد، آن‌ها را به دست مرگ‌ و نابودي مي‌سپارد.
عامل اصلي اين نابساماني‌ها مسئله عدم توازن و فقدان تعادل در فرهنگ و طرز فكر و رفتار بشري است. پس اسراف و افراط در لذت‌هاي مادي در عده‌اي و محروميت از آن در عده ديگر منشأ رذايل و فساد خواهد بود و دعوت به اخلاق و صلاح و تقوا ادعاهايي متناقض است. در جامعه متعادل مي‌توان از اخلاق سخن گفت.
براي تحقق عقلانیتی همه جانبه (نه يك بعدي و كاملا مادي و نامتعادل آنچنان كه در تمدن حاضر غرب شاهد آن هستيم) ما بايد در ابتدا براي ارائه تعريف جديد از انسان، جهان و رابطه اين دو با يكديگر و نيز با مبدأ اصلي با استفاده ازمنابع اصيل قرآني و روايي و نيز با استفاده از برخي علوم انساني كنوني به طرح و تدوين يك نظريه جامع مبادرت بورزيم. كه در آن به نحو متعادل و همه جانبه تعريفي جديد و اصيل از انسان و خدا و جهان تدوين گردد.
پويايي در مسير رشد و تكامل و تعقل را مي‌توان به عنوان معيار سلامت فكر تلقي نمود. به علاوه حيات انسان‌ها در سايه رشد و حركت و پويايي است و مرگ هر فرد و يا جامعه و ملتي در سايه سهل انگاري، سستي، بي تفاوتي و عدم تحرك است.
در قرآن كريم آياتي متعدد با اين جهتگيري تربيتي آمده است و خداوند مؤمنان را در امور مختلف فردي، خانوادگي، اجتماعي، سياسي، نظامي و اقتصادي به رعايت اعتدال فراخوانده است. هدف آن است كه انسان شاكله اعتدال يابد و در نتيجه مشي متعادل در همه امور حاصل آيد.
ايران اسلامي به عنوان ام القري جهان اسلام و حامي محرومان و مظلومان سرنوشت ملت‌هاي دربند را رقم زده و راه مجد و عظمت را هم خود مي‌پيمايد و هم براي ديگران الگو و اسوه مي‌باشد.
 با عنايت به الزامات حاكم بر تحقق چشم‌انداز بلند مدت كشور و ويژگيهاي كنوني رشد و توسعه كشور، در اين مقاله سعي بر اين است تا با طرح و تشريح كاربردي تعادل و عقلانیت انساني بعنوان راهبردي به حيات طيبه الهي ابتدا در كشور ايران وسپس در جهان تبيين گردد.

حیات طیبه 
در علوم بشري از انسان به حيوان ناطق ياد ميشود و آنانكه آدمي را تنها به ظاهر ميشناسند، او را موجود زنده اي ميدانند كه از حيث حيات با ديگران (جانوران) مشترك و از جهت نطق و سخنگويي از آنها متمايز است اما در فرهنگ قرآن كريم نه آن قدر مشترك و نه اين فصل مميز هيچيك به رسميت شناخته نشده است و در تعريف نهايي انسان، نه از حيات حيواني سخني است و نه از تكلم عادي، بلكه در نهايت آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست مي آيد تعبير "حيّ متأله" است.بنابراين بايد به تبيين اين جنس حقيقي يعني حيّ و آن فصل واقعي يعني متأله پرداخت و تفاوت دو تعريف منطقي و الهي از انسان را بازشناخت.
جنس تعريف آدمي از منظر قرآن حيّ است كه تفاوت آن با حيوان در بقا و عدم نابودي اوست. يعني روح انسان كه جنبه اصلي او را تأمين ميكند زنده اي است مانند فرشتگان كه هرگز نمي ميرد و از مدار وجود به هيچ رو بيرون نمي رود گرچه بدن آدم كه جنبه فرعي او را تشكيل ميدهد از ميان ميرود و چنان كه خواهد آمد انسان با همين ويژگي از ملائكه جدا ميشود.
از قرآن كريم چنين استنباط ميشود كه خداي انسان آفرين، آدمي را فطرتاً حيّ متأله آفريده است و چون اين ساختار ملكوتي مشتمل بر بهترين ماده و زيباترين صورت است، احسن تقويم، نه بدون جايگزين تغيير مي يابد تا به امحا و نابودي منتهي شود و نه با جايگزين متفاوت ميشود تا سخن از تبديل به ميان آيد، «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» ( روم /30 ) و چون تغيير يا جايگزين يعني تبديل فطرت صريحا نفي شده است، تغيير بي جايگزين يعني امحا و نابودي فطرت به اولويت قطعي منتفي است.
اما چيزي كه ممكن است روي دهد و عوامل آن به دست خود انسان است تضعيف نهاد فطرت است نه تغيير، تبديل يا امحاي آن. توضيح آنكه در فرهنگ قرآن كريم روح آدمي مانند بدن او به سه قسم تقسيم ميشود زيرا انسان به لحاظ پيكر خود يا زنده است يا مرده و در صورت زنده بودن يا سالم است يا بيمار. اين سه حالت در بدن آدمي بر اساس قضيه منفصله حقيقيه ترديد ناپذير است به اين بيان كه اگر روح بدن را رها كند سبب نابودي و مرگ آن ميشود و بدن با جدايي روح ميپوسد و خاك ميگردد.
استيصال و درماندگي علمي و عملي انسان كنوني از تسلط بر سرنوشتش در قرن معاصر، عصر جهاني شدن و انفجار اطلاعات يكي از ثمرات شومي كه براي انسان به ارمغان آورده به انفعال كشيدن اوست.انسان عصر حاضر كه ثمره ساليان سال پيشرفت تجربه و تكنولوژي است، امروز خود در حلقه مؤسسان به دام افتاده و خود به خدمت تكنولوژي درآمده و با مكيدن خون از شاهرگ حيات طيبه خويش، دائما سرمايه وجود خود را با هدف توليد و مصرف بيشتر به سمت رضايت از حيات مدرن سوق مي‌دهد و اين همان نقطه جاودانه خواهي رو به پايين است. بحران هويت تعبيري است كه شاهد مثالش انسان امروزي است، انسان گريزان از خود، از حقيقت خود. او هيچ گاه آغازكننده نيست، هميشه عكس العمل است. نمي‌داند چه بايد بكند؟ و حتي نمي‌داند چه مي‌تواند بكند؟«شرايط سوزشده نه شرايط ساز»!!!
تنبّه، توجه و بازگشت به حقيقت و اصل خويش، درك خسراني كه در آن واقع است و تهوّع علمي و عملي از زندگي موجود، مقدمه بروز نياز، درك نياز و حركت او به سمت و سوي حيات مطلوب است. حياتي كه انسان با تمام ابعادش مورد نظر است (حيات ديني) و اين مهم او را در وضع زندگي عيني او و آنچه كه بايد انجام دهد (وضعيت مقدور) كه توأم با مهار، تسلّط و فراغت مي باشد قرار مي‌دهد.
در قبال دنياي پست كه در همه جاي آن بازي، زينت، مقام طلبي، تفاخر و تكاثر حاكم است ، حيات طيب قرار دارد. اين حيات از آن مؤمناني است كه اعمال صالح انجام مي‌دهند. «من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حياه طيبه»(نحل/97) قرآن در اين آيه نفرمود ما همين زندگي طبيعي و مادي مؤمن را طيب مي‌كنيم بلكه فرمود ما به او حيات طيب مي‌دهيم. حيات طيب خود عالم ديگري است و لذات اين عالم نيز با لذت‌هاي عالم طبيعي فرق دارد.
 مراد از حيات طيب زندگي پاكيزه در جهان آخرت نيست. بلكه در همين دنياي طبيعي كه افراد عادي با يكديگر حشر و نشر دارند، مؤمنان از حيات طيب برخوردارند و با اولياي الهي محشور هستند يعني با آن كه در ميان مردم عادي زندگي مي‌كنند، ولي با آنان نيستند. دراين حيات طيب، غم، ترس، اضطراب، حرص، حسد، بخل، آز، كينه، عداوت، جهل و گمراهي راه ندارد. چون اين عالم برتر از زندگي طبيعي است. در دنياي پست سخن مردم از بهتر خوردن و بهره‌هاي مادي است. ولي در حيات طيب سخن ازمعارف است. 
اين بعد حيات است كه قرآن نام آن را حيات طيبه خوانده است .اين بعد حيات آن حيات حقيقي است كه همه پيامبران الهي آن را به مردم تعليم ميدهند و آنان را براي برخورداري از چنين حيات تربيت وتزكيه مينمايند.«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا الله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»(انفال/24) اين بعد حيات است كه ميتواند به خدا منسوب و مربوط شود. «قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين»(انفال/162) قطعا اين بعد حيات است كه بر مبناي دليل روشن قابل تفسيرو توجيه خواهد بود. «و يحيي من حي عن بينه»(انفال/42) اين بعد حيات است كه بر مبناي اصل ثابت و قانون پايدار در زندگي دنيوي به جريان مي افتد و نتيجه مثبت خود را در ابديت ميدهد. «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياه الدنيا و في الاخره »(ابراهيم/27) .
"پيام دين، پيام زندگي است و خداي سبحان از طريق پيامبر بزرگوارش همواره مؤمنان را به اين زندگي الهي ميخواند و به انتظار اجابت آنان مي ماند « يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»( انفال /24 )" .
دين خدا دين فرازماني، فرامكاني و فراشخصي و فراتاريخي است و قابليت انطباق و سازگاري و پاسخگويي به شرايط اقليمي و ...  دارد. اين دين پاسخگوي همه انسانها است. پاسخگوي همه نيازهاي استثنائي مشترك مطلق همه انسانها و اين امر جز از خدا، خالق انسان از عهده كس ديگري برنمي آيد. نيازهايي همچون حقيقت طلبي – كمال جويي – عشق – سعادت خواهي و ...
هدايت فقط كار خداست. كمال و سعادت انسان تنها به دست خداست. « قل ان هدي الله هو الهدي» ( بقره /120 ). هدايت خدا هدايت تبعيضي نيست، فقط بعضي و بخشي از مسائل يا انسانها را هدايت نميكند.
قرآن كريم ميفرمايد: انساني كه در اثر حيات پاكيزه ،جانش به سمت الله حركت كرد ، جاودانه خواهد بود و از ابديت خاص برخوردار است چون عندالله مي شود . اين حيات طيبه باعث صعود و تكامل انسان مي شود.
تأله و ذوب در الهيت خداي سبحان فصل مقوّم و اساس هويت انسان است. و بر همين اساس خلافت تام الهي بنا مي‌شود. بنابراين در وجود آدمي بايد آثار الهيت تجلي كند و او را در ارائه اوصاف علمي و عملي صحيح خليفه تام خدا سازد. 
حيات، جمال خود را كه شايسته عشق ورزيدن است به آن فرد و جامعه اي نشان ميدهد كه از كف ها و فضولات زندگي حيواني بالاتر رفته، به درك حقيقت نائل شده است. آن فرد يا جامعه چهره اي درآن حيات ديده است كه بهشت را در يك گل وحشي وابديت را در يك لحظه در مي يابد. آن فرد يا جامعه چهره اي از حيات را تماشا كرده است كه همه حوادث هستي و زندگي خود را نو ميبيند و هيچ رويدادي براي او تكرار نميشود. حياتي وابسته به حيات آفرين كه هر لحظه جلوه اي از جمال و جلالش را به آن حيات سرازير ميكند.اين حيات است كه قابل عشق ورزيدن است نه آن زندگي كه انسان را مانند يك كيفر لازم الاجرا در خود مي فشارد و تدريجا نابودش ميكند.
انسانها از منظر قرآن
به تعبير قرآن انسانها دو دسته اند: يا مرده اند و يا زنده. كسيكه از ايمان بي بهره است مرده است.
احياء، مومنين و عاملين هستند. غير از اينها هر كس كه باشد از بندگان خدا مرده اند و از حيات بي بهره. پس حيات مساوي با عمل است. بنابراين انسانهاي بي دين و كافر به تعبير قرآن، انسانهاي مرده متحرك هستند. « اولئك كالانعام بل هم اضل» (اعراف/179 )
حيات دو مؤلفه دارد:     1- شعور      2- حركت
قرآن مي فرمايد: آن كه با جهان غيب آشنا نيست مرده است و بي حركت و اين حركات فيزيكي، حيواني است و انساني نيست. شعوري كه قرآن ميخواهد اين است كه تمام هستي در تسبيح هستند و اين شعور غيرازآن شعوري است كه درانسانهاي غير مؤمن است.«ولكن لاتفقهون تسبيحهم»(اسراء/ 44 ) فقه همان شعور است = فهم عميق و ظريف.آن شعوري كه لازمه حيات است و از ايمان سرچشمه ميگيرد منشأ تفكر است. يعني شعور داران تسبيح هستي را مي شنوند. شعور از شعر به معني مو مي آيد. مو يعني ظريف. يعني فهمي كه ديگر انسانها از آن محروم هستند.
مؤلفه دوم يعني حركت، همان حركت بدن نيست، حركت خاصي است. حركت روحي است، نه جسماني. سوره مباركه بقره اولين سوره قرآن كريم است. اولين قدمش تفكيك ميان انسانها است. كه آنها را سه دسته ميكند. انسانها به لحاظ رنگ، جغرافيا، جنس و روح و ... به چند دسته تقسيم ميشوند. ولي قرآن در اين آيات انسانها را به لحاظ اعتقاد به خدا و يا عدم آن به سه دسته تقسيم ميكند:
1-    متقين: ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين ( بقره / 1 ) در ادامه آيات چند ويژگي براي متقين آمده است: ايمان به غيب – اقامه نماز – انفاق – ايمان به آخرت.
2- كفار: و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر و ماهم بمؤمنين ... ( بقره / 7 و 8) .آنان اعتقاد به خدا و روز قيامت ندارند. نبوت پيامبر برآنها كارساز نيست.
3- منافقين: ... واذا لقوالذين امنوا قالوآ امنا و اذا خلو الي شياطينهم قالوآ انا معكم انما نحن مستهزءون ...(بقره/ 20). منافقين هم ملحق به كافرند.
هرجا خدا ذكري از كافر و مؤمنين و ... ميكند چند آيه بعد آنها را توصيف ميكند. در همه موارد بدون استثناء تمام ويژگي هايي كه براي دسته بندي انسانها در قرآن مطرح ميشود دو دسته اند:
1- ويژگي هاي دروني               يقين
2- ويژگي هاي بيروني            زكات ونماز(و يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه )
نتيجه اينكه قرآن به ظاهر افراد اكتفا نميكند و تنها مؤمنين اهل حيات هستند كه دو معناي شعور و حركت را دارند. و تنها متقين هستند كه صاحب حيات طيبه هستند . هر آنكس كه ايمان به خدا نداشته باشد و عمل صالح نكند از نور بي بهره است، حيات طيبه ندارد. آنكس كه ايمان دارد و عمل صالح دارد بايد تقوا نيز داشته باشد.
فيزيك هستي بر اساس مركزگرايي متمركز است. يعني همه نيروها بر اساس ذات خود حركت مي‌كنند. در شرايط معمولي و عادي نيروي مركزگرا به شكل يك قانون و يك سنت الهي در دايره هستي اعمال مي‌شود. يكي از مزاياي قوانين انرژي اين است كه در حركت دوراني به نسبت حركت مستقيم، انرژي كمتري صرف خواهد شد.بنابراين در هستي با كمترين انرژي، بيشترين فعاليت‌ها صورت مي‌گيرد.
 بنابر قانون سوم نيوتن در فيزيك، در برابر نيروي مركزگرا نيرويي است برابر و مخالف جهت آن، به نام «نيروي گريز از مركز». همه موجودات اعم از اشياء، انسان‌ها، حيوانات و ... همگي بالفطره از قانون مركزگرا تبعيت مي‌نمايند و دور محور اصلي و مركزيت ذات باريتعالي در حال طوافند. در واقع تداوم حيات ايشان منوط به تبعيت از اين نيرو است.
عدل و حق مخلوق به، عبارت است از اول موجودي كه خداي تعالي آفريد چنان كه فرمايد:« و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق»( حجر/85).حق در لغت در برابر باطل، در برابر ظلم، در برابر متزلزل آمده است و در نتيجه سه مفهوم هدفداري و عدل و ثبات در آن نهفته است.حق و حقيقت فقط نزد خداست. «فعلموا ان الحق لله»(قصص/ 75) هر كه تابع و گوش به فرمان الهي باشد و آن‌ها را اجرا كند، پيروز و موفق خواهد بود و جزو حزب الله كه حق مي‌باشد، خواهد بود. «فان حزب الله هم الغالبون»(مائده / 56) و هر كه بر خلاف حق و حقيقت، با خدا، با فطرت و با خودش و ... مخالفت كند، بر اساس نيروي گريز از مركز از دايره چرخش هستي خارج خواهد شد و باطل مي‌باشد و باطل نابودشدني است. «ان الباطل كان زهوقا»(اسرا/81) باطل ابعاد ندارد، نه اول دارد و نه آخر. بين ما آدميان، مخالفت با رعايت حقوق و حدود، حق بر همه، همان نيروي گريز از مركز است و با عذاب و ادب و ... درمان خواهد شد. اين يكي از مستندات عقلي است. تمام هستي در مدار هستي در حركتند. «كل في فلك يسبحون»(انبيا / 33).
وظيفه انسان نسبت به حيات خود ايجاب ميكند كه از سويي شرايط زندگي انساني را تحصيل كند و از سوي ديگر موانع آن را از سر راه بردارد و در اين ميان، ترك عبوديت و عبادت آفريدگار حيات و پروردگار هستي به مثابه اختيار سمّ كشنده اي است كه با نوشيدن آن، حيات انسان خاتمه مي يابد و از اين پس دلي باقي نمي ماند تا كسي با آن متوجه خدا باشد و به همين توجه اكتفا كند. پيش از اين نيز گذشت كه خداوند تنها كساني را كه ايمان آورده و سر بر اطاعت و عبادت او نهاده باشند زنده مي داند و قرآن را پندآموز زندگان و اتمام حجت براي كافران يعني غير زندگان ميخواند «لينذر من كان حيّاً و يحقّ القول علي الكافرين» (يس /70).
پس عبادت خدا نه يك حقّ و اختيار كه تكليفي انساني است و هر كس آن را ترك كند از حيات خويش چشم پوشيده است و چشم پوشيدن از حيات انساني آدمي را چنان پست و درنده خو و خطرناك مي سازد كه شايسته همتايي جانوران نيز نخواهد بود زيرا هم قلب خود را كشته است و هم چشم و گوش خود را بسته و هم در بستر غفلتي آرميده است كه جانوران نيز از آن منزه اند. «و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون ( اعراف / 179). لذا حق بر انسان عرضه ميشود و زمام پذيرفتن يا پشت پا زدن نيز در كف اوست : «قل الحق من ربكم فمن شآء فليؤمن و من شآء فليكفر ( كهف / 29) و تنها راه زندگي و حيات او پذيرش حق است و غير از آن جز گمراهي و هلاكت ابدي نيست.»
بعد روحي حيات در نوع انساني از اهميت فوق العاده اي برخوردار است و از ديدگاه اسلام هر اندازه كه در اداره حيات انساني بعد روحي مؤثرتر بوده باشد حيات به رشد و كمال خود موفقتر ميگردد و مسلم است كه تمايز انسان از ديگر جانداران در همين بعد نهفته است. برخلاف حيات طبيعي محض يا بعد مادي حيات بعد روحي احتياج شديد به تعليم و تربيت و اراده به فعليت رساندن دارد. در اين بعد اراده داشتن بعد روحي و برخوردار شدن از آن، بدون اراده جدي امكان پذير نيست. فقط اين اراده است كه انسان را متولد ميسازد، يعني از موقع بروز اين اراده است كه آدمي به عنوان انسان شروع به زندگي ميكند و پيش از بروز آن همان حيواني است كه داراي استعدادهاي متنوع بوده است. اگر بر فرض محال دانش همه هستي و قدرت دگرگون ساختن آن در اختيار كسي گذاشته شود كه از اراده به فعليت رسانيدن بعد روحي حيات محروم باشد چنين شخصي نخواهد توانست كمترين گامي در بالاتر از قلمرو خودمحوري بردارد، نه براي خويشتن و نه براي ديگران. لذا بدون اراده مزبور هيچ گامي مستند به خود او نخواهد بود.
انسان ذو مراتب است. ظاهري دارد و باطني. ظاهرش حيوان است و باطنش حيات طيبه است. قرآن كريم مي فرمايد: انساني كه در اثر حيات پاكيزه جانش به سمت الله حركت كرد جاودانه خواهد بود و از ابديت خاص برخوردار است چون عندالله ميشود. اين حيات طيبه باعث صعود و تكامل انسان ميشود و طيب است كه بالا ميرود بر طبق آيه 10 سوره مباركه فاطر كه فرمود: « اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» 
مهمترين خاصيت حيات و سازنده ترين نيروهاي آن عبارتست از آگاهي به حيات. فرد يا جامعه
اي كه آگاهي به زندگي خود دارد و به قانون آن عمل ميكند اين فرد يا جامعه در برابر آن قانون عادل است.
حيات واقعي كه در يك فرد به جريان مي افتد با حيات ديگران نيز مشترك است و اساسي ترين مختص حيات تعديل و تصعيد خود محوري به سود انسان محوري است كه رو به كمال دارد. عدالت گردونه اصلي حيات آدميان است و چون خاصيت اساسي حيات اعتلا و تكامل است، هر فرد يا جامعه اي كه عدالت بورزد محال است كه قهقهرا و سقوط او را تهديد كند. بالعكس هنگاميكه عدالت از قلمرو حيات فرد يا جامعه رخت برمي بندد اعتلا و تكامل او بدون ترديد با سقوط و تباهي روبه رو خواهد شد، زيرا گردونه عدالت را از كار انداخته، حيات را راكد كرده است.ركود حيات، مانند سكون يك جسم فيزيكي نيست كه در همان جا كه حركت را از دست داده ساكن شود و متوقف بماند بلكه با نظر به حقيقت حيات كه نيروي تكامل و اعتلا را در درون آدمي ميجوشاند، اگر ظلم و ستم در آن راه بيابد فعاليت آن نيرو تغيير جهت داده انسان را رو به سقوط خواهد برد. زيرا نيروي حيات لحظه اي بدون فعاليت نمي ماند.
تعادل
تعادل يعني موازنه و همساني بين دو چيز. تعادل در انسان به تعادل در دو ساحت جسماني و روحاني اطلاق ميشود. تعادل جسمي، شناخت و آگاهي از ابعاد مختلف جسماني و در نظر گرفتن كليه نيازها و احتياجات بدني همچون تغذيه، ورزش، خواب و بهداشت و ... و برآوردن هر يك از آنها در زمان مورد نياز و جايگاه خاص خود كه منجر به ايجاد نوعي تعادل، همساني و موازنه اي ميشود كه در پي خود نشاط به همراه دارد.
با شناخت دقيق نفس،عقل و قلب كه جمعا جان (روح) انسان را تشكيل ميدهند و با مراعات حقوق هركدام ميتوان در جهت تعادل روحاني گامهايي برداشت:
كليه فعاليت هايي كه درارتباط با برآوردن نيازهاي جسماني انسان باشداصطلاحا"امورجاري "زندگي ناميده ميشود. تعادل جسماني در پي خود، تعادل روحي را نيز دربر خواهد داشت. به عبارت ديگر مقدمه تعادل روحاني، تعادل جسماني است. از اين روست كه قدماي ما فرموده اند: "عقل سالم در بدن سالم است". هر فعاليتي كه در ارتباط با عقل و جان انسان باشد اصطلاحا" امور موظف" و "ويژه" ناميده ميشوند. امور موظف عبارتند از هر امري كه در ارتباط ميان وظايف فرد با نفر دوم برقرار ميشود. مثل وظايف فرد با خانواده، با جامعه، با خدا، با شغلش و ... امور ويژه اموري هستند كه از ارتباط فرد با خدا و با جانش برمي خيزد همچون عبادت، تلاوت قرآن، تفكر و خلوت و ...
تعادل، نشاط، سازگاري و رضايتمندي از خاصيتهاي امور جاري، موظف و ويژه مي باشد. با انجام بهينه اين سه امور، انسان ميتواند در جهت سير به سوي تعالي گامهايي بردارد.
 تعادل              نشاط        سازگاري          رضايتمندي             تعالي جويي
جسم مركب نفس است، نفس مركب عقل است، عقل مركب قلب است، قلب مركب جان است، جان آيينه جانان است.
علاوه بر نشاط و سازگاري و رضايتمندي، مي‌توان به "تثبيت مواضع" اشاره نمود. انسان متعادل جهت سير به سوي تعالي ابتداءً بايد موضع گيري مشخص و معيني در قبال هر موضوع و مسئله‌اي داشته باشد تا بتواند در هر حادثه‌اي به نحو احسن از مسئله مورد نظر فاصله گرفته و به تجزيه و تحليل علمي آن پرداخته و در نهايت بتواند راه حل مناسبي بيابد و به عبارت دقيق‌تر قدرت پيش بيني مسائل را جهت پيش گيري صحيح داشته باشد. «و لوانهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيراً لهم و اشد تثبيتاً»(بقره/265) اگر آن‌ها به آنچه پندشان مي‌دهند عمل مي‌كردند براي آنان نيكوتر و در ثبات مؤثرتر بود.
انسان متعادل مي‌تواند با آشنايي با "نظام انديشه" بر اساس امور جاري، موظف و ويژه به يك معرفت صحيح نائل آيد.انسان متعادل با تكيه بر طرح و برنامه و نظام فكري به حركت خود به سوي تعالي شتاب مي‌دهد.
انسان متعادل عقلش قانع، دلش آرام و رفتارش استاندارد است. جهت نيل به اين امور با رفع موانع و جلب شرايط و مواهب كم كم به نوعي تسلط دست خواهد يافت، (تسلط بر جسم، بر محيط، بر نفس و برعقل).با داشتن تسلط لازم و كافي، انسان سالك و راهرو، از كليه مسائل خود و پيرامونش واز جبرهاي دروني و بيروني رها شده و به نوعي فراغت خواهد رسيد و به تبع آن حب و بغض‌هاي وي امري مي‌شود نه نفسي.
انسان متعادل پس از آن مي‌تواند دست به "توليدات فرهنگي" بزند كه طراحي علمي زندگي يكي از آن‌ها است. وي با شناخت ابعاد وجودي خود سيري از وحدت به كثرت و كثرت به وحدت و با خط پايه طراحي علمي زندگي خويشتن به «خود مشاهده‌گري»، «خودآغازگري»، «خودقضاوتي»، «خودحفاظتي» و «خودشكوفاگري» خواهد رسيد.زمينه ساز تسلط بر خود، داشتن خلوت، تصفيه و تفكر بر خود است. تسلط بر جسم و فراغت از جسم به انسان امكان توسعه علمي مي‌دهد.
سؤال نيز مبدأ تحرك عقلاني و مبدأ طرح علمي زندگي انسان است. توانايي سؤال كردن به انسان قدرت يادگيري خواهد داد و اين قدرت،، زمينه ساز نيل به همه كمالات انساني است.
                                                    نشاط
                      امور جاري                                                   تثبيت مواضع
                                                         تعادل                                                                  *
               امور موظف                                                                                           
                                                             سازگاري                       تسلطهاي چهارگانه
                   امور ويژه
                                                     رضايتمندي
             سؤال ( عقل دريافت كننده )                     

             * طراحي علمي زندگي
                                                         
           حركت شتابدار به سوي تعالي
      خط پايه= سير از وحدت به كثرت و كثرت به وحدت ( عقل تنظيم كننده )

جامعه جهانی
جامعه ديني، جامعه اي است كه در آن مقتضيات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود و پيداست كه بنياد بدل ناپذير ايجاد مقتضيات رشد در جامعه، اجراي عدالت است. جامعه اي كه در آن سلامت رواني وجود نداشته باشد به رشد نمي رسد و سلامت رواني هنگامي تأمين ميشود كه افراد يك جامعه و خانواده ها از اضطراب و ناكامي و تعارض مصون باشند. رفع اضطراب رواني كه مادر بيماري هاست و عوامل آن، وجود تنش هايي است كه آرامش روحي انسانها را برهم ميزند و ناكامي ( نرسيدن به خواسته ها و محروميت ) و تعارض( انتخابهاي اجباري ) همه در گرو اجراي عدالت است. بر اساس شناخت قرآني با تبيين معصوم (ع)، نقطه اوج كمال انسان در تقوا دانسته شده است و راه رسيدن به تقوا را عدالت دانسته اند. «اعدلوا هو اقرب للتقوي» ( مائده /8).
چه چيزي از عدل مهمتر كه پايه نظام و موجب استواري و معيار محاسبه و مستحق پاداش است. با وجود آن سازندگي انجام ميپذيرد و بدون آن خرابي و ويراني به بار مي آيد و مردم از آن ثمر و بهره مي بينند و كار كشور از آن سامان مي يابد.
به علاوه اولياي خدا به خاطر عدل تلاش ميكردند و آن را داراي چنان ارزشي مي پنداشتند كه به خاطر برقراري آن از جان خويش نيز مي گذشتند. آنها براي گسترش عدل و داد پنجه در پنجه ستمگران مي افكندند و چون خود به حكومت برسند براي اقامه عدل و داد ميكوشند و در اين راه از ملامت نكوهشگران باك ندارند.
نكته جالب توجه اين است كه معصومان ( ع)، اجراي عدالت را سبب آثار معنوي فراوان نيز شمرده اند. در باور حضرت علی(ع) و از منظر حكومت، "ملاك حكمراني عدل است"، "عدالت محكمترين بنيان"، "مأنوس خلائق" و رعايت آن "موجب افزايش بركات" مي‌باشد. (عليخاني، 1377، 7)
حكيم سنايي  غزنوي آشكارا مفاد وصاياي حضرت علی (ع) به واليان و حاكمان را مستند ابيات خويش قرار داده و سروده است:
هر كجا عدل روي بنمودست                 نعمت اندر جهان بيفزودست
هر كجا ظلم رخت افكنده است             مملكت را ز بيخ بركنده است
عدل بازوي شه قوي دارد                 قامت ملك مستوي دارد
عدل شمعي بود جهان‌افروز                 ظلم شه آتشي ممالك‌سوز
رخنه در ملك شاهي آرد ظلم             در ممالك تباهي آرد ظلم
شه چو ظالم بود نپايد دير                 زود گــــــردد برو مخــــالف چــير 
چنانچه عدالت را از زندگي حذف كنيم، وجودي براي هستي باقي نخواهد ماند كه عدل پايه و بنياني است كه قوام و استواري جهان به او است. «العدل اساس به قوام العالم ». در آغاز عدالت، كلمه و سخن خدا بود كه «تمت كلمه ربك صدقاً و عدلاً لا مبدل لكلماته»(انعام / 115). پس عدالت، سنت خدا درهستي و اساس آن و «نيرومندترين اساس و بنيان» است.  زيرا عدل ترازويي است كه خداوند آن را براي مردم نهاد و براي اقامه حق بر پاي داشت.  و هر گونه تخطي از عدل، مخالفت با ميزان و ترازوي خداوند و ستيز با سلطنت و قدرت اوست.
عدالت در هر چيز و از هر كس و در تمام موقعيت ها مطلوب و خواستني است. زيرا كه فضيلت انسان است و بدون وجود آن انسان انسانيت خويش را از دست ميدهد. توسعه اي كه در عدل نهفته است در هيچ طرح و برنامه ديگري نميتوان يافت.
انسان متعادل كه مواضع ثابتي دارد مي‌تواند با "طراحي علمي زندگي" و "شخصيت" خود قدرت سازگاري بيابد و اين سازگاري زمينه ساز فراهم نمودن مقدمات قيام لله براي ايجاد يك زندگي عقلاني و الهي است. به تعبير مولوي : 
گفت شه نيكوست خير و موقعش             ليك چون خيري كني در موضعش
موضع رخ شه نهي ويرانيست                 موضع شه اسب هم نادانيست
عدل چه بود وضع اندر موضعش             ظلم چه بود وضع در ناموضعش
عدل چه بود آب ده اشجار را             ظلم چه بود آب دادن خار را
عقلانیت
حاصل كار عقل، تفكّر و تدبّر و نطق و استدلال مي‌باشد. عقل اولين مخلوق خداوند است و به اصطلاح صادر اول است. همان عقلي كه مبدأ است. «اوّل ما خلق الله العقل »، عقلي كه مقصد است «لكل شيء غايه و غايه العباده العقل ». ملاك عبادات ما با عقلانيت ما سنجيده مي‌شود. مؤمن بايد قبلاً عاقل شده‌ باشد.
استاد مطهری, ضمن اعتراف به اين كه: «اسلام در پى پرورش دادن و رشد عقل است نه خاموش كردن آن»( مطهری، 1392، ص 185) از احتمال لغزش عقل نيز غفلت نمى ورزد و در مورد خطا رفتن آن در صورت پيروى نكردن از شيوه هاى درست تحقيق هشدار مى دهد و معتقد است كه هر كسى نمى تواند بگويد: (عقل من چنين حكم مى كند); بلكه بايد براساس روش علمى عمل بشود تا اشكالى به وجود نيايد(مطهری، 1372 ، ج2/65)
عقل مصباح شريعت است و كساني كه آن را ميزان دين و شريعت مي‌پندارند نگاهي افراطي به شأن عقل در قلمرو دين دارند، زيرا ميزان بودن عقل در ساحت دين به اين معناست كه هرچه مطابق و موافق با عقل است و عقل ميتواند بر درستي آن اقامه برهان كند، صحيح بوده و جزء دين محسوب ميشود و هرچه با عقل موافق نبود و عقل از تأييد استدلالي آن برنيامد، ناصحيح است و جزء دين به حساب نمي‌آيد.(جوادی آملی، 1393، ص 51)
عقل را از مرز اعتدال بيرون بردن آثار سوء فراواني دارد كه يكي از ثمره‌هاي تلخ اين نگاه افراطي به عقل ارائه تفسيري ناصواب از خاتميت پيامبر اكرم است، زيرا بر اساس تلقي مفرطانه از ارزش عقل، هنگامي كه عقل بشر رشد كرد، ديگر نيازي به وحي نيست، چون عقلي كه مبناي سنجش صحت و سقم محتواي دين است خود مستقيما هادي و راهبر انسان در شئون فردي و جمعي ميشود.
در كنار نگرش باطل افراطيون كه عقل را ميزان شريعت ميدانند، نگرش باطل تفريطيون است كه عقل را صرفا مفتاح شريعت و كليد ورود بشر به عرصه دين مي‌شمرند. مفتاح بودن عقل براي دين يعني همچنان كه پس از گشودن در گنجينه دين با كليد، آن كليد را به كنار مينهيم و خود بي استعانت از كليد با محتواي گنجينه روبه‌رو ميشويم، عقل نيز كليد ورود به ساحت دين است. عقل وجود خدا و ضرورت وحي و ارسال پيامبر او را ثابت و حجيت كتاب و سنت را براي بشر مدلّل ميكند آنگاه كار وي به اتمام ميرسد و به كنار ميرود و جامعه بشري با محتواي دين روبرو است كه از طريق فهم كتاب و سنت بايد به آن برسد و براي عقل سهمي در هماهنگي محتواي احكام ديني با زيرساختارهاي اصلي نيست. 
يكي از آثار مشئوم و تلخ نگاه تفريطي به عقل تفسير متحجرانه از دين و تبيين راكدانه و جامدانه، نه پويا و پايا از آن است. نظر معتدلانه در اين مبحث آن است كه عقل افزون بر مفتاح دين بودن نسبت به اصل گنجينه دين مصباح آن نيز هست و منبع معرفتي بشر نسبت به مضامين و محتواي گنجينه دين است، بنابراين اگر اراده و علم الهي مبدأ هستي شناختي دين است، به مدد عقل و نقل ميفهميم كه خدا چه چيزي را اراده كرده و چه اموري را در مجموعه دين قرار داده است، يعني عقل در اثبات اصول اولي دين مانند: وجود مبدأ، وحدت مبدأ، اسماي حسناي مبدأ، عينيت اسما و صفات با هم و يا ذات مبدأ و ضرورت ارسال پيامبر و انزال كتاب و مانند آن مبادي و مباني بيّن و مبيّن دارد و آن مباني نبايد مورد آسيب قرار گيرد. عقل در سطوح مختلف خويش از عقل تجربي گرفته تا عقل نيمه تجريدي و تجريدي محض، در صورتي كه معرفتي يقيني يا طمأنينه بخش به ارمغان آورد ميتواند كاشف از احكام ديني باشد و بعد شناختي قوانين دين را كنار نقل تأمين كند. (همان، ص 52)
    حوزه های عقلانیت
در خصوص عقلانيت به 5 مسئله مهم بايد اشاره شود.
1- تحديد    2- اهميت      3- ضرورت    4- علامت     5- كاركرد    
1- تحديد:
منظور ما از عقل در اين بخش عقلانيت ديني و قرآني و برهاني است نه عقلانيت عرفاني و فلسفي
2- اهميت:
عقل حدّ واسط ربوبيت و عبوديت است. قوه عاقله موهبتي است كه مي‌تواند واقعيت را از اين حيث كه واقعيت است بشناسد. «افزون بر اين عقل كل مبدأ وحي است كه رابطه‌اي ميان انسان و جهان والبته حق فراكيهاني ايجاد مي‌كند. علم قدسي، قوه عاقله را نه فقط به لحاظ رابطه‌اش با وحي به معناي ظاهري كلمه، بلكه به لحاظ رابطه‌اش با منبع وحي دروني كه همان مركز انسان يعني قلب است، در نظر مي‌گيرد. دل هم چنين مركز عالم صغير بشري و بنابراين جايگاه عقل كل است كه همه چيز به واسطه آن خلق شده است».( نصر،1380، صص 293 – 290.) «والعقل وسطاً لكيلا يعلم احدكم من الشر والخير الاّ به قياس معقول ».
علامه طباطبايي در ذيل آيه «و من يرغب عن ملّه ابراهيم الاّ من سفه نفسه» (بقره/130) به حديث معروفي اشاره مي‌كند. «العقل ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان» (طباطبایی،1393، ج 1، ص 300) يعني عقل نوري است كه در پرتو آن خداوند پرستش مي‌شود و بهشت كسب مي‌شود. محتواي آيه اين است كه هركس از ملت توحيدي ابراهيم خليل اعراض كند، سفيه است. پس كسي كه خدا را عبادت نكند سفيه است و عكس نقيضش اين خواهد شد كه كسي كه سفيه نيست، خدا را عبادت مي‌كند. جهنمي‌ها مي‌گويند: اگر ما مي‌شنيديم و عقل مي‌كرديم، جهنمي نبوديم. رسول اكرم (ص) عقل ممثل و صادر اول بود كه همان عقل كل است، بيش از هر چيز روي عقل و عاقل شدن مردم تكيه مي‌كرد و مي‌فرمود: «لكلّ شيء مطيه و مطيه المرء العقل».( مجلسی، 1410، ص 95، ح 34)
و فرمود: «هر پوينده‌اي مركبي دارد و مركب انسان عقل اوست».( جوادي آملي، 1376، ص 197)
عنوان خطبه 220 نهج‌البلاغه را سيد رضي «في وصف سالك الطريق الي الله» گذاشتند. «قد احيا عقله و امات نفسه، حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق، فأبان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الابواب الي باب السلامه و دارالاقامه و ثبتت و جلاه بطمأنينه بدنه في قرار الامن والرّاحه بما استعمل قلبه و ارضي ربه».
«قد احيا عقله» خصوصيت سالك طريق خدا است كه عقلش را زنده كرد. كساني كه عاقل نيستند خداوند برايشان رجس و ناپاكي را قرار مي‌دهد.
3- ضرورت
    ضرورت تعديل در قواي طبيعي تحت فرماندهي عقل
"شئون چهارگانه ادراكي (حس، خيال، واهمه، متخيله) انسان، اگر تحت فرماندهي پنجمين نيرو يعني عقل نظري درآيد چنان بركات و ثمرات بزرگي به بار خواهد آمد. اما اگر انسان، عقل امير را از مسند فرماندهي به زيرآورد و شئون ادراكي خود را از تأديب و تعديل و راهنمايي عقل محروم سازد چنان است كه كابل فشار قوي برق را بدون حريم و پوشش به درون خانه خود وارد كرده و در معرض تماس مستقيم با خويش قرار دهد.
شئون تحريكي انسان همچون شهوت و غضب نيز داراي دو قلمرو متفاوت است كه يكي بركت آفرين و ديگري تباه كننده و خطرناك است. اما اين دو شأن تحريكي انسان اگر تعديل و هدايت نشود و تحت سيطره عقل عملي درنيايد، آثار ويرانگر آن نه تنها افراد فراواني را از پاي درمي آورد بلكه جامعه هاي بزرگ را نيز در آستانه نابودي كامل قرار ميدهد زيرا در اين صورت آدمي از هر حيواني درنده خوتر و پست تر ميشود" .
اگر عقل فرزانه در انسان ظهور نكند، جهل فرومايه به جاي عقل مي‌نشيند و جهالت، خود آفت است. «اگر عقل انسان به فعليت برسد، تخيل به حد كمالي اعتدالي خود مي‌رسد و از افراط و تفريط مصون مي‌ماند و كسي كه در پرتو عقل، خيال خود را تعديل كند، هرگز به رذيلت‌هاي خودنگري، خودبزرگ‌بيني و تحقير ديگران دچار نمي‌شود ». 
4- علامت عقلانيت:
اولين علامت متقين منطق ثواب  است. نطق دروني همان انديشه است و نطق بروني همان زبان است كه مترجم عقل است. «لايستقيم ايمان عبد حتي يستقيم قلبه ولا يستقيم قلبه حتي يستقيم لسانه ».
5 – كاركرد :
    الف- کارکرد کلی و عام عقل:
به استناد حدیث نفس امیرالمؤمنین (ع) می توان گفت: عقل از عالم مافوق خودش دريافت مي‌كند(فوق مجردات و معقولات)و عوالم پايين و محسوسات را ساماندهي مي‌كند(مثال، خيال و طبيعت را).
عقل در وسط مراتب هستي قرار دارد. عقل تعديل كننده قواي طبيعي انسان است. اصولاً شأن عقل اعتدال است.(بکلو، 1392، ص55)
در حيات انساني تمام كارها براساس درستي و غلطي است، چه من خوشم بيايد، چه نيايد. پنج قواي آن فكر، ذكر براي رفع غفلت، علم براي رفع جهل، حلم و نباهه (بيداري) است. نزاهه و حكمت دو خاصيت آن است و محل انبعاث ندارد. عقل انسان ما بين دو نفس حيواني و انساني است . از حيات انساني به حيات معقول و حيات اجتماعي نيز نام مي‌برند.
 
كاركرد عقلانيت در چهار حوزه است:
الف) عقلانيت معنوي: عقل دريافت از مافوق دارد كه بايد سكوت عقلاني باشد. «راحه العقل السكوت ». سكوت در زبان، در فكر و در عقل. خلوت بي موضوع، استراحت فكري و... عقل را مستعد دريافت و كشف و شهود مي‌كند. پيامبر اكرم (ص) فرمود: اگر جلوي زيادي حرفهايتان را بگيريد و جلوي تمريج (مزرعه‌اي كه حصار ندارد) قلوبتان را بگيريد، هر آنچه را كه من مي‌شنوم و مي‌بينم، شما نيز مي‌شنويد و مي‌بينيد»(طباطبایی، 1393، ۵/۲۷۰ )
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
كه دارالملك ايمان را مجرّد بيند از غوغا
گر مي‌خواهيد صداي خدا را بشنويد، فقط سكوت كنيد.
ب) عقلانيت معرفتي (علم و معرفت): اين نوع عقلانيت تمام كارهاي معلّل ما را مدلّل مي‌كند. علتها بايد تبديل به دليلها شوند. چون دليل زمان و مكان ندارد. در هر زماني كاربرد دارد. انسان تنها موجودي است كه دليل دارد. باقي موجودات كارهايشان فقط علت دارد. دليل از جنس معرفت و انديشه است. دينداري ما اكثراً علت دارد. دليل ندارد. علت، دليل روانشناسي است. دليل، دليل معرفتي است.
ج) عقلانيت اخلاقي: تمام طهارتهاي نفساني، مانعي و حاجبي بين حبّ و بغضهاي نفسي ما و كاركردهاي ما ايجاد مي‌كند و باعث مي‌شود حبّ و بغض ما در انديشه، رفتار و احساسات ما دخالت نكند. عقل ما حكم فيلتر را مي‌يابد تا از حالتهاي نفسي و شخصي خارج شود زيرا انسان تا وقتي خوشامد (عاشق) و يا بَدآمد (نفرت) نفسي از چيزي مي‌يابد كور و كَر مي‌شود.
عقلانيت اخلاقي باعث مي‌شود در هر چيزي هم نقاط ضعف را ببينيم و هم نقاط مثبت را. عقلانيت اخلاقي جلوي حبّ و بغض نفسي را مي‌گيرد تا تبديل به حبّ و بغض امري شود.
د) عقلانيت ابزاري (زندگي): با ساماندهي معقول حيات، جسم را متعادل و نفس را مطهر مي‌كند. همه كارها را مي‌توان ديد با سه روش برنامه‌ريزي، مديريت و نظم.
الف- برنامه‌ريزي: رسيدن از نقطه موجود به نقطه مطلوب (امور جاري، موظف و ويژه ).
ب- مديريت: نظارت بر حسن انجام كارها. (نگرش سيستماتيك ).
ج- نظم (انساني): زيستن در لحظه اكنون با تمام وجود و مشغول بودن به مهمترين، فوري‌ترين، مؤثرترين و مفيدترين كارها. يعني احسن عمل به واسطه نظم به دست مي‌آيد. كسي‌كه نظام انديشه ندارد، احسن عمل ندارد. كسي‌كه نظم ندارد، تقوا ندارد . تقوا بدون نظم محال است.  
نتیجه
"براي تداوم حيات حقيقي و افزوني تألّه آدمي لازم است كه انسان اولاً چيزي را روي اصول علمي ببيند و ثانياً بر پايه قواعد علمي آن را بپذيرد" ." ظهور بركات و عنايات، مرهون رشد علمي و عملي جامعه است و امت اسلامي در پرتو ايمان و عمل صالح به اين فيوضات الهي بار مي يابد" .
انسان متعادل با تدبير لازم و برنامه ريزي و"سازمان دهي معقول" و مناسب (برخورد عقلي و علمي با مسئله) به تدريج به نوعي" ثبات قول" كه نماينده نظام انديشه است دست پيدا مي‌كند. انسان متعادل مي‌تواند با آشنايي و تحقق حقوق انساني در ميان افراد، زمينه تعامل، تفاهم و تكامل را فراهم آورد.
شناخت حقيقت،‌درك سعادت، وصول به جميع كمالات و اطمينان از صحت و سقم دريافتها و برداشتها، ‌محصول، محصور و در گرو «سلوك جمعي مؤمنان»‌است.
با استناد به نهج البلاغه، اصولاً سیاستمداری موفق است که بتواند با دانش و بینش صحیح، نماینده عدل باشد. از این رو، در حقیقت، عقل هم چیزی جز عدل نیست. حضرت امیر مؤمنان(ع) در تعریف عاقل همان سخنی را فرموده است که با تعریف عادل تطبیق می کند.( جوادی آملی، 1375، ص202)
به امام گفته شد: «عاقل را برای ما وصف کن.» امام فرمود: «عاقل کسی است که هر چیز را در جای خود بنهد.» آنگاه از آن امام پرسیده شد: «جاهل کیست؟» امام فرمود: «همان که گفتم ». 
به نظر آیت الله جوادی آملی: «عدل با توضیحی که گذشت عین عقل و خرد عملی است.»(جوادی آملی، 1375، ص203)
ماهيت انقلابها هميشه پس از پيروزي روشن ميشود. كوشش كردن براي سقوط يك نظام فصل مشترك ميان انقلابها و كودتاست. فصل مختص و مقوّم انقلاب چگونگي عملكرد پس از انقلاب است. اين چگونگي است كه يك حركت را از كودتاگري و قدرت طلبي و فرصت خواهي جدا ميسازد و در فصل درخشان انقلاب جاي ميدهد. اين است كه در نظم نوين انقلابي، در مسائل و شئون مختلف روابط اجتماعي و تربيتي و اخلاقي و قضايي و اقتصادي و معيشتي و فرهنگي و دفاعي، نقطه اصلي همين مرحله است. يعني چگونگي عملكرد. اگر در اين مرحله انقلابي عمل نشود مرحله قبل نيز مورد سؤال قرار ميگيرد.
"روشن است كه ستون خيمه انقلاب و ركن اساسي آن عدالت و تعادل است و چگونگي تربيت و تهذيب اخلاق مردم و عمل آنان و سلامت روح و جان و تعادل روان و سامان يابي زندگي همه و همه در گرو آن است و حتي دينداري و به احكام دين عمل كردن مردم نيز بسته به آن است و همين است كه امام علي بن ابيطالب (ع) مي فرمايد: «العدل حياه الاحكام»" .
مهمترين ويژگي انقلاب اسلامي ايران، دینی و عقلانی بودن اين انقلاب بوده و هست وسكوي پرش اين انقلاب همواره رهبري امام خميني (ره) محسوب شده است و رمز رهبري ايشان تزريق بلندترين مضامين دینی در جان تك تك افراد جامعه بوده است، بدون ترس و واهمه از اينكه اين مفاهيم از ظرفيت افراد بالاتر است و ديديم كه اتفاقاً چون اين مفاهيم بلند با فطرت افراد منطبق بوده است، اصلاً احتياجي به زمان براي تاثير گذاري نداشت.روش اين رهبر فرزانه همواره تربيت فرد و الهي كردن او براي اصلاح جامعه بوده است.
با بکارگیری و تداوم عاقلانه و معتدلانه فرامین وی كشور اسلامي ما نه تنها قادر به رفع مشكلات و نيازهاي مادي و همچنين معنوي خود و بلكه امت بزرگ اسلام خواهد گشت و مي‌تواند در دنياي به بن بست رسيده و بحراني و متناقض جهان كنوني كه دچار تعارضاتي ريشه‌اي در همه عرصه‌هاي عرفاني، علمي، اخلاقي و زيست – محيطي است، با پي ريزي يك تمدن متعادل و بزرگ اسلامي در آينده‌اي نه چندان دور كه امروز سخت مورد نياز جامعه بشري است، منادي رهايي بشر از بن بست و بحران موجود در تمدن مبتني بر پيشرفت و آشوب و يا علم و توحش مدرن معاصر گردد.انشاءالله
"ومن الله التوفیق"
    منابع: 
1-    قرآن کریم 
2-     نهج البلاغه
3-    ابن ابی جمهور، محمد بن علی بن ابراهیم الاحسائی، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، ج4، مقدمه شهاب الدین نجفی مرعشی؛ تحقیق مجتبی عراقی، مطبعة سیدالشهدا، قم، ‎۱۴۰۳ق
4-    اصفهانی، مجلسی دوم، محمدباقربن محمدتقی، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار(ع)،ج1، موسسه الطبع و النشر، چاپ اول، بیروت، 1410 ه ق
5-    اصفهانی، مجلسی دوم، محمدباقربن محمدتقی، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار(ع)،ج61، موسسه الطبع والنشر، چاپ اول، بیروت، 1410ه ق
6-    اصفهانی، مجلسی دوم، محمدباقربن محمدتقی، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار(ع)،ج75، موسسه الطبع والنشر، چاپ اول، بیروت، 1410ه ق
7-    بکلو، اقدس، بی خط پایان، نشر صباح، تهران، 1392
8-    بلخي،جلال الدين،مثنوي مولوي،نسخه نيكلسون،دفتر ششم، رويه 806
9-    جعفری، محمد تقی، شناخت انسان در تصعیدحیات تکاملی، کتاب ذکر، دفتر هفتم، 1362.
10-    جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن مجيد، سيره حضرت رسول اكرم (ص) و روحي و نبوت و رسالت، مرکز نشر اسراء، قم، 1376
11-    جوادی آملی، عبدالله، فلسفه دین، فلسفه حقوق بشر، مرکز نشر اسرا، تهران، 1375
12-    جوادی آملی، عبدالله، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، مرکز نشر اسراء، چاپ 7، قم، 1393
13-    جوادی آملی،عبدالله،تفسیر موضوعی قرآن کریم،حیات حقیقی انسان در قرآن،موسسه فرهنگی اسراء،1382.
14-    حر عاملي،محمد بن حسن،وسايل الشيعه الي تحصيل مسايل الشريعه،ج27،قم،موسسه نشر اسلامي،1384.
15-    حکیمی ،محمدرضا،کلام جاودانه،انتشارات دلیل ما،1385.
16-    سنايي، ابوالمجد مجدود ابن آدم، مثنوي‌هاي حكيم سنايي، به كوشش محمدتقي مدرس رضوي، دانشگاه تهران، تهران، 1348
17-    شيرزاد ، علي، نقش برنامه ريزي در طرح و ساختن آينده، نشر عمار، قم
18-    طباطبائی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ج1، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ، 1393ه ش
19-    طباطبائی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ج5، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ، 1393ه ش
20-    -عليخاني، علي‌اكبر، توسعه سياسي از ديدگاه امام علي‌ (ع)، سازمان تبليغات، تهران، 1377
21-    فراهاني فرد،سعيد، نگاهي به فقر و فقرزدايي از ديدگاه اسلام،کانون اندیشه جوان، 1378.
22-    قمی، صدوق، محمد بن علی بن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 4، نشر دفتر انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ دوم، قم، 1413 ه ق 
23-    متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، محقق، بکری حیانی، صفوة السقا، ج 1، ص 3 – 4، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق.
24-    محمدي ري شهري،محمد، ميزان الحكمه، ج6، موسسه فرهنگی دار الحدیث، تهران ،1377.
25-    مطهرى، مرتضی،  حماسه حسينى، ج1،  صدرا، تهران، 1365
26-    مطهری، مرتضى ، نهضت هاى اسلامى، صدرا، تهران،  1372
27-    مطهری، مرتضی، تعليم و تربيت در اسلام، صدرا، تهران،1392
28-    نصر، سيد حسين، معرفت و معنويت، سهروردی، تهران، 1380
29-    هريسي تبريزي المسكن ، حسن ، غررالحكم و دررالكلم، ج دوم، مترجم محمد علي انصاري، 1405
 
منبع: دبیرخانه مجمع اندیشمندان ایران و جهان عرب
 
امتیاز دهی
 
 

خانه | بازگشت |
Guest (PortalGuest)


مجری سایت : شرکت سیگما